علی خوشنو

(تذکر: نظر به اهمیت موضوع و طولانی بودن مطلب، این مقاله در چند قسمت خدمت خوانندگان محترم ارائه خواهد شد)

اسلام،خانواده،جامعه ودرکل تمامی مسائل مربوط به انسان رابادیداخلاقی  مورد بررسی قرار می دهد. تفاوت در جنسیت نه نوعی اعتبار و نه مانعی برای جنس دیگر است. بنابراین زمانی که از جایگاه زن در اسلام سخن می گوییم نبایداینگونه تصورکنیم که اسلام هیچگونه راهنما،محدودیت، مسئولیت و اجباری را برای جنس مذکر قرار نداده است. چیزی که باعث می شود کسی با آن در پیشگاه خداوند، آفریننده ی انسان و جهان، با ارزش و محترم شناخته شود،نه موفقیت، مقام، هوش و قدرت بدنی اوست و نه زیبایی او، بلکه تنها آگاهی و تقوای نسبت به خداوند است. اما از آنجا که در فرهنگ غرب و فرهنگ های متاثراز آن نوعی اختلاف بین مردان و زنان وجوددارد،نیازبیشتری برای بیان روشن ترموضع اسلام درزمینه ی موضوعات مهم حس می شود.

مقدمه

جایگاه زن در جامعه نه موضوعی جدید است و نه موضوعیست که کاملاً حل شده باشد. موضع اسلام در این رابطه در بین موضوعاتی بوده که با کمترین واقع بینی و عینیت برای خوانندگان غربی ارائه شده است.

این مقاله برآن است تا شرح کوتاه و معتبری را از آنچه که اسلام در این رابطه بدنبال آن است، فراهم کند. آموزش های اسلام اساساً بر قرآن (وحی الهی) و حدیث (تفسیر های پیامبر) استوار است.

قرآن و حدیثی که به صورت صحیح و غیر جهت گیرانه ای درک شده باشند، منبع اولیه ای را برای اعتبار بخشیدن به هر موضع و جایگاه اسلامی فراهم می کنند.

این مقاله با بررسی کوتاهی از جایگاه زن در عصر پیش از اسلام شروع می شود و سپس بر این سوال های اساسی متمرکز می شود که موضع اسلام نسبت به جایگاه زن در جامعه چیست؟ بین این جایگاه و آن«روح زمان»ی که در دوره ی وحی اسلام حکم فرما بود، چه شباهت ها و یا تفاوت هایی وجود دارد؟ چگونه می توان این مسئله را با «حقوقی» که زنان نهایتاً در دهه های اخیر بدست آوردند، مقایسه کرد؟

دیدگاه های تاریخی

یکی از اهداف اصلی این مقاله این است که در رابطه با نقش اسلام در بازگرداندن مقام و حقوق زن (و یا شکست در این راستا)، بررسی عادلانه ای انجام دهد. بمنظور دستیابی به این هدف، ممکن است در این رابطه بررسی مختصری مناسب باشد که بصورت کلی در تمدن ها و ادیان گذشته بخصوص آن هایی که پیش از اسلام ( 610 پیش از میلاد مسیح) وجود داشته اند، نوع برخورد با زنان چگونه بوده است. البته لازم به ذکر است که بخشی از اطلاعات فراهم شده، جایگاه زنان را در اواخر قرن 19، بیش از دوازده قرن پس از اسلام، توصیف می کند.

زنان در تمدن باستان

دایره المعارف بریتانیکا[1] در توصیف جایگاه زن در هندوستان می نویسد:

در هندوستان فرمانبرداری یک اصل اساسی بود. مانو[2] میگوید: «زنان می بایست روز و شب را در حالت وابستگی، بدست محافظانشان نگهداری می شدند. قوانین ارث حالتی پدری داشت بدین شکل که برای خارج کردن زنان از مسئله ی ارث، ارث به نسل های مذکر می رسید.»

در کتاب های مقدس هندی، زن خوب اینگونه توصیف می شد: «زنی که ذهن، سخن و بدنش در حالت فرمانبرداری است، شهرت زیادی در این جهان کسب می کند، و در جهان بعد نیزباز هم در کنار شوهرش خواهد بود.» در آتن وضعیت زنان بهتر از وضعیت زنان هندی و یا رومی نبود.

«زنان آتن همیشه کم ارزش و پایین رتبه و زیر دست برخی از مردان – پدر، برادر و یا برخی از اقوام مذکرشان – بودند.

درکل موافقت دختران برای ازدواج امری ضروری تلقی نمی شد و «او مجبور بود به خوسته های والدینش تن در دهد و از سوی آن ها شوهر و صاحبش را دریافت کند، حتی اگر شوهرش مردی غریبه بود.»

تاریخ نگاران زنان رومی را اینگونه توصیف می کنند: « یک کودک، یک شخص پایین رتبه، شخصی تحت تکفل، شخصی که توانایی انجام کاری را بر اساس علاقه ی شخصی خود ندارد، و شخصی که مدام تحت سرپرستی و محافظت شوهرش است.»

در دایره المعارف بریتانیکا مختصری از جایگاه قانونی زنان را در تمدن روم می بینیم:

«در قانون روم، زن حتی در زمان های تاریخی کاملا وابسته بود.اگراین زن ازدواج کرده بود ، دارایی هایش به شوهرش می رسید... زن کالای خریداری شده ی شوهرش بود و همانند برده ای تنها برای منفعت او بدست آمده بود. زن نمی توانست هیچگونه اداره ی شخصی و یا عمومی داشته باشد. او نمی توانست شاهد، ضامن، سرپرست و یا نگهبان باشد؛ نمی توانست کسی را به سرپرستی بگیرد یا اینکه از سوی کسی به سرپرستی گرفته شود ویاوصیت نامه و قراردادی داشته باشد.»زن در میان اقوام اسکاندینا ویایی اینگونه بود: «همیشه، چه ازدواج کرده بود و چه ازدواج نکرده بود، تحت سرپرستی بود. تا اواخرآیین نامه ی کریستین پنجم،در اواخر قرن 17، مقرر شده بودکه اگرزنی بدون رضایت سرپرستش ازدواج کند، اگرخودش دوست داشت،ممکن بود مدیریت ومنفعت اموالش رادرطول زندگی در اختیار داشته باشد.

بر اساس قانون اساسی انگلستان:

«تمامی اموال غیر منقول زن در زمان ازدواجش، دارایی شوهرش می شود. شوهراجازه داشت تمام اجاره ی زمین ها و سود های حاصله از املاک در زمان زندگی زناشویی اش را در اختیار داشته باشد. پس از گذشت چند مدت، دادگاه های انگلیس قوانینی را تصویب کردند که به شوهر اجازه نمی داد بدون رضایت همسرش ملکی را واگذار کند، اما همچنان حق اداره ی آن و دریافت پول های حاصله از آن دارایی ها را در اختیار داشت. شوهر اختیار کاملی نسبت به دارایی های شخصی همسرش داشت. وی همچنین حق داشت هر آنطور که صلاح می دانست آن ها را مصرف کند.»

بالاخره در اواخر قرن نوزدهم بود که اوضاع کمکم داشت مساعد می شد. «با وقوع مسائلی که در سال 1870 در نتیجه ی عمل زنان متاهل نسبت به اموالشان شروع شد،مسائلی که در سال 1882 و 1887 رو به بهبودی گذاشت، زنان متاهل این حق را بدست آوردند که خودشان مالکیت اموالشان را داشته باشند و با دختران شوهر نکرده، بیوه ها و زنان مطلقه معامله کنند. در اواخر قرن نوزدهم، سر هنری مین یکی از محققین برجسته ی قوانین باستان اظهار کرد: «در هر جامعه ای که اثری جزیی ازنهادهای مسیحی در آن مشخص است، بنظر می رسد نتواند آزادی اموال زنان متاهلی را که قوانین روم میانه به آن ها اعطا کرده است، به آنهابرگرداند.»جان استوارت میل،درمقاله اش بنام "فرمان برداری زنان"نوشت:

« پی در پی به ما گفته اند که تمدن و مسیحیت، حقوق اصلی زنان را به آن ها برگردانده است. در ضمن زن غلام و بنده ی شوهرش است؛ با توجه به اجبار های قانونی، زن ها کمتر از این نامگزاری برده ها هم نیستند، و البته همچنان اجبارهای قانونی صورت می گیرند، تا برده ها بدین شکل نامیده شوند.»

پیش ازاینکه به احکام قرآن درباره ی جایگاه زن بپردازیم،ممکن است تعدادی ازاحکام کتاب مقدس موضوع رابیشترروشن کنند،بنابراین اساس بهتری رابرای یک بررسی منصفانه فراهم می کنند.درشریعت موسی، زن، به ازدواج درآمده بود. دایره المعارف بیبلیکابرای توضیح این موضوع می نویسد: «به ازدواج درآمدن یک زن برای کسی بدین معناست که کسی مالکیت اورا با پرداخت پول به دست آورد؛ مالکیت دختر به ازدواج درآمده برای کسی است که او را با پول خریده است.» از نگاه قانونی، رضایت دختر برای اعتبار بخشیدن به ازدواجش لازم نبود.«رضایت دخترضروری نیست ولزوم این مسئله درهیچ کجای قانون مطرح نشده است.» دایره المعارف بیبلیکا درباره ی حق طلاق می نویسد: «زن دارایی مرد است، بدین ترتیب حق طلاق هم بدست مرد است.»حق طلاق تنهابدست مرد بود.«درشریعت موسی،طلاق تنهامخصوص شوهر بود...»

بنظر می رسد جایگاه زن از نظر کلیسای مسیحی تا این اواخر تحت تاثیر شریعت موسی و جریان های فکری بوده است که در فرهنگ معاصر کلیسا غالب بوده اند. دیوید و وِرا مِیس در کتابشان ازدواج در شرق و غرب می نویسند:

«مگذارید کسی نیز تصور کند که میراث مسیحیت از اینچنین قضاوت های جزئی بدور بوده است.» در جاهای دیگر به سختی می توان اینچنین ارجاعات تحقیر آمیز پدران پیشین کلیسا را نسبت به جنس زن یافت.لکی[9]،مورخ مشهور، از اینچنین محرک های خشنی سخن می گوید که بصورت بسیار آشکار و مضحک بخشی از نوشته های پدران کلیسا را شکل داده اند... «زن به شکل در جهنم و به عنوان مادر تمامی بیماری های انسان ترسیم شده بود. در نگاه اول زن میبایست شرمنده باشد که یک زن است. بدین علت که نفرینی را بر این جهان وارد کرده بود، باید همیشه در پشیمانی و ریاضت زندگی می کرد. او باید از لباسش خجالت زده می شد زیرا این لباس یادبودی از سقوطش به زمین بود. او بخصوص میبایست از زیباییش شرمنده می شد، زیرا آن قوی ترین ابزار شیطان بود.» یکی از این حمله های تند به زن ها حمله ی ترتولیان بود: «آیا می دانید که هرکدام از شما یک حوا هستید؟ مجازات خدا برای جنس شما، در این زمان است: بنابراین گناه نیز همچنان بایدباشماباشد.شمادروازه ی شیطان هستید:شما گشاینده ی آن درخت ممنوعه هستید.؛شمااولین سرپیچی کننده از قانون الهی هستید؛شماحوا هستید که آدم را وسوسه کرد، آدمی که شیطان نیروی کافی برای حمله به او را نداشت. شم به راحتی تصویر خدا، آدم، را نابود کردید. بخاطر رفتن شما –که همان مرگ است– حتی پسر خداهم باید بمیرد. نه تنها کلیسا جایگاه پست زن را تصدیق می کند، بلکه او را از حقوق قانونی که قبلا از آن بهره می برد، محروم ساخت.